به وبلاگ سبزان سبز اندیش ایران خوش آمدید. برای دلگرمی ما، نظر یادتون نره

این وبلاگ رو راه اندازی کردم تا کمکی هر چند ناچیز در پیروزی جنش سبز و مردمی ایران کرده باشم. برای همه بزرگان جنبش دعا کرده و از خداوند سلامتی و توفیق آنها را خواستارم

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

دکتر زیدآبادی ( شرف اهل قلم ) نفر اول روزنامه نگاران سایت who popular

ادوارنیوز: وب سایت who popular که به تازگی فعالیت خود را شروع کرده، یک وب سایت رای گیری است که دارای 12 موضوع نظر سنجی است.

در بین این موضوع ها دو موضوع جلب نظر می کند. یکی رهبران و سیاستمداران و دیگری روزنامه نگاران. در بین روزنامه نگاران مطرح دنیا نام دکتر احمد زیدآبادی دبیر کل سازمان دانش آموختکان ایران (ادوار تحکیم وحدت) با کسب 4291 رای، نفر اول روزنامه نگران جهان انتخاب شده است.این رای ها همچنان بیشتر نیز می شود، به طوری که در لحضه تنظیم این خبر چندین بار عدد تغییر کرد.

همچنین میر حسین موسوی در بین رهبران و سیاست مداران موجود در این سایت با کسب 42343 رای نفر اول انتخاب شده.

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

کبوترها پرواز خواهند کرد ( نوشته ای از بابک داد )

كبوترها پرواز خواهند كرد…
برداشت يك:
با همان صندلي چرخدارش توانست به همراه من از مترو بيرون بيايد. بي هيچ زحمتي. نيازي هم به كمك من نبود. در فرانسه در كنار تمام پله ها؛ براي معلولان و صندلي هاي چرخدار، سطح شيب دار ساخته اند و پله برقي و تسمه جلو برنده. در پياده رو ها و ايستگاه اتوبوس هم همين دقت و زيرسازي انجام شده و او بدون كمترين زحمتي وارد ايستگاه اتوبوس شد. اتوبوس براي او رايگان است. معلولان از برج ايفل و موزه ها و انواع كتابخانه ها و موزه ها و تفريحات به صورت نيم بهاء استفاده مي كنند و تقريبا” تمام امكانات شهر و رستورانها براي آنان نيم بهاء است. دولت فرانسه تمام اين تعهدات را متقبل شده است. وقتي “فرزاد” خواست سوار اتوبوس بشود، دكمه اي بر روي بدنه اتوبوس بود. فشارش داد. يك بالابر از زير پلكان اتوبوس باز شد و درست زير صندلي چرخدارش قرار گرفت. صندليش را روي آن برد و دكمه را زد. بالابر حركت كرد و ويلچرش را بالا كشيد و او به سادگي سوار اتوبوس شد. در ميانه اتوبوس يك فضاي باز گذاشته اند با علامت “صندلي چرخدار”. اين قسمت مخصوص فرزاد و افرادي شبيه به اوست. صندلي اش را به آن ناحيه برد و مثل ساير مسافران در اتوبوس استقرار يافت و اتوبوس به آرامي حركت كرد. از مترو تا اينجا هيچ نگفته بود. برگشت و نگاهم كرد و گفت:”اين يعني تأمين اجتماعي! من چهارسال در جبهه جنگ بودم و دو پايم را در جزيره فاو از دست دادم. در ايراني كه پول نفتش به جيب فلسظين و ونزوئلا و لبنان مي رود، من و خانواده ام تأمين اجتماعي به اين معنايي كه ديدي نداشتيم. پاهايم عفونت مي كردند اما من بخاطر سختي رفت و آمد به بيمارستان،حتي نمي توانستم از خانه ام خارج بشوم. اينهمه در ايران ساختمان و اتوبوس و مترو و خيابان ساختند. همه را هم ادعا مي كنند بعد از اين سالها و با مديريت امام زماني خود ساخته اند. اما در مملكت امام زماني آنها، يك معلول و يا يك جانباز جنگي عملا” از جامعه حذف شده و حق حيات طبيعي و تأمين اجتماعي ندارد. مردم عادي هم بيمه خدمات درماني ندارند. شغل هم نيست ولي شعارهاي حكومت گوش دنيا را پر كرده.” “فرزاد” را در پاريس يافتم. هفته قبل و در مترو ديدمش. از بيست سال قبل همديگر را مي شناختيم. دوازده سال است در فرانسه اقامت دارد و آنچه را اينجا به عنوان تأمين اجتماعي ديده و تجربه كرده، شايسته مردم ايران و نوع انسان مي داند. مي گويد:” حكومت ايران به فكر انسان و مردم نيست. فقط در فكر تصاحب قدرت است و براي حفظ قدرت خون مي ريزد و بس.” او از من درباره اوضاع ايران سئوال مي كند. كشوري كه زماني براي خاك آن جنگيده و حالا هم دوستش دارد. اما ديگر شهروند راضي يك كشور غربي است و مي گويد گاهي اين احساس را دارم كه تمام چرخ اين مملكت دارد براي “رضايت من” بعنوان يك شهروند مي چرخد و اين احساس بسيار خوبي است. مي گويد گاهي باور مي كنم همه قواي دولتي و خدمات عمومي، براي خدمت به من در حال فعاليت هستند. من از اين زندگي راضي ام. و گاهي فراموش مي كنم يك معلول يا يك مهاجر هستم.غالبا” سرشارم از حس خوب زندگي.
برداشت دو:
چند روز قبل ايميلي از يك دوست از ايران گرفتم. يكي از بستگانش بعد از آ‍زدي از زندان رجايي شهر، بدليل شكنجه و زدن صدها كابل بر كف پاهايش، مدتهاي زيادي قادر به راه رفتن نبود و خون به كف پاهايش نمي رسيد. حالا بعد از سه ماه خبر رسيده يكي از پاهايش را بدليل عفونت شديد و گرفتگي رگها از مچ قطع خواهند كرد. جرم او صرفا” اعتراض به تقلب دولتي در انتخابات بود. همين.
برداشت سه:
دوشنبه است. در خيابانهاي پاريس بدنبال كارهاي مدرسه بچه هايم هستم و راه مي روم.اينجا هميشه كبوترهاي چاهي و پرندگان در كنار آدمها راه مي روند، دانه ور مي چينند و هيچ آزاري نمي بينند. خبرهايي با اس.ام.اس از ايران بدستم مي رسد:”ميدان هفت تير قيامت شده، بسيجيان بچه هاي دانشگاه مشهد را مي زنند و جنتي باز معترضان را تهديد به آراوه گي كرده است…” دلم براي كبوترهاي سفيد آ‍زادي وطنم مي گيرد. براي مچ پايي كه براي اعتراض قطع مي شود، باتومهايي كه فرود مي آيند و خونهايي كه مي ريزند،… در كشور من مرداني با ميانگين سني بالاي هفتاد سال براي مردمي با ميانگين سني سي سال تصميم مي گيرند و زبان نسلهاي بعد از خود را نمي شناسند. زبان آنها زبان امر و قهر و شمشير است. با اينهمه مي دانم به زودي زمان پرواز آ‍زاد كبوتران سبز و سفيد وطن اشغال شده من هم فرا خواهد رسيد. به اين باور دارم.زيرا همه ما اين رهايي را خواسته ايم و خواستن، توانستن است.