به وبلاگ سبزان سبز اندیش ایران خوش آمدید. برای دلگرمی ما، نظر یادتون نره

این وبلاگ رو راه اندازی کردم تا کمکی هر چند ناچیز در پیروزی جنش سبز و مردمی ایران کرده باشم. برای همه بزرگان جنبش دعا کرده و از خداوند سلامتی و توفیق آنها را خواستارم

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

آخر و عاقبت خامنه ای و سران کودتا و خائنین

سلام.
غرض از نوشتن این مطلب این بود که ببینم نظر دوستان چیه؟ اگه جنبش سبز پیروز بشه که میشه، سرنوشت خامنه ای و سران کودتا چی میشه؟ آیا خامنه ای هم مثل رضا شاه با پولاش از ایران فرار میکنه؟ که در این صورت فکر نکنم هیچ کشور خارجی اونو راه بده. حالا احمدی نژاد میتونه یه سر بره ونزوئلا پیش هوگو جونش، ولی فکر کنم هوگو هم راش نده که در این صورت باید با ارباب سید علی گدا برن پهلو مصباح و ازش خواهش کنن که اونا رو هم با خودش ببره کومور. ولی چیزی که من فکرشو میکنم اینه که علی گدا سکته میکنه میمیره و سریعا به کردان ملحق میشه. حالا چه الم شنگه ای برپا بشه وقتی اینو کردان به هم برسن. مموتی هم که بی چشم روئه. میره پهلو سارکوزی ازش تقاضای پناهندگی میکنه. سارکوزی بیرونش میکنه. مجبوره بره کره شمالی. اونجا هم میگیرنش میبرنش تو ازمایشگاه بجای موش آزمایشگاهی روش آزمایشات هسته ای انجام میدن.
ولی باقی سران کودتا خیلی هاشون بدست مردم خشمگین کشته میشن و خیلی هاشونم مجبور به فرار میشن. و آنروز نزدیک است، پس پایدار باش ای جوان سبز ایرانی. راستی شما هم نظرتونو بگین

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

محال است چشم از آزادي برداريم!

محال است چشم از آزادي برداريم!

"ما تقسيم كار دقيقي كرده ايم" اين را براي حاكمان مي نويسم تا باور نكنند "تمام شد"! گمان نكنند يك حركت خزنده و يا به قول خودشان فتنه اي را سركوب كردند و چشم فتنه را هم بيرون كشيدند و خلاص. نه! كار تمام نشده و تازه محرمي سبز و سرنوشت ساز در راه است. فصلي كه خاص پس گرفتن حق از ظالمان و اثبات حقيقت مظلومان است. فصل پيروزي مظلوميت بر ظلم، سكوت بر نعره، مظلوم بر ظلم. به آن پيروزي خواهيم رسيد با نهايت مسئوليت پذيري، تقسيم وظايف و قبول دشواريها. محال است چشم از آزادي برداريم.

كودتاي انتخاباتي 23 خرداد اگرچه قابل پيش بيني بود، اما همه را در شوكي ناگهاني فرو برد. براي مدتي سيستم دفاعي جامعه از كار افتاد و در بهت و حيرت ماندند. طبقه روشنگران و متفكران مدتي در همين شوك از تصميم سازي عاجز شدند. تقلب و جنايتها چنان سنگين بودند كه كسي چنين حجمي را باور نداشت. براي همين كودتاچيان ما را به بازي هاي رواني بسياري انداختند. گاهي ما را به واكنشهاي عجولانه يا احساسي وادار ساختند كه از كنار هر كدام با سلامت و ظرافت عبور كرديم و نگذاشتيم اين حركت سبز را هم از ما بربايند. به مرور جامعه توانست خود را باز يابد و از درون بجوشد. اعتراضات روز قدس و 13 آبان و 16 آذر سنگ محك اين جوشش دروني جامعه بود.

اكنون اين جامعه سرزنده ما بدنبال حقوق حقه خويش است؛ آزادي، حق انتخاب و زندگي. نسل امروز يك سودا در سر دارد؛ محال است چشم از آزادي برداريم! و براي رسيدن به آزادي، تقسيم كار دقيقي داريم. بيداريم و هوشياريم.

پي نوشت: امشب در برنامه تفسير خبر تلويزيون صداي آمريكا (ساعت 8 شب) درباره اين تقسيم كار صحبت بيشتري خواهم كرد. و توضيحاتي درباره اين ايام و آنچه در دوران بعد از كودتا گذرانده ايم بيشتر خواهم گفت.

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

یک با یک برابر نیست ( شعری از خسرو گلسرخی )

Click the image to open in full size.

شعری از خسرو گلسرخی



تساوی

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد

خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند
و او پرسید
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

وقتی کودتاچیان به تنگ می آیند.

کلمه:لباس شخصی های موتور سوار با تجمع در مقابل فرهنگستان هنر قصد داشتند مانع از خروج مهندس موسوی از دفتر کارش شوند.

به گزارش خبرنگار کلمه صبح امروز زمانیکه میر حسین موسوی سوار بر ماشین قصد خروج از فرهنگستان هنر(دفتر محل کارش) را داشت با تجمع تعدادی لباس شخصی موتور سوار مواجه شد که راه را برایشان مسدود کرده بودند.

این جمع موتور سوار که حدود ۳۰ -۴۰ نفر هستند از بعد از ظهر گذشته در اطراف فرهنگستان هنر حضور دارند .

امروز زمانی که لباس شخصی های موتور سوار با تجمع مانع از خروج ماشین مهندس موسوی از پارکینگ فرهنگستان شدند نخست وزیر محبوب امام از ماشین پیاده شد و به سمت موتور سواران حرکت کرد.

این اتفاق در حالی رخ داد که موتور سواران علیه نخست وزیر محبوب امام شعار سر داده بودند.

میر حسین موسوی که از تکرار این اتفاق ناراحت شده بود با حرکت به سمت لباس شخص ها در میان آنها حاضر شد وخطاب به آنها گفت: شما مامور هستید.ماموریت خود را انجام دهید. من را بکشید، بزنید، تهدید کنید.

این اظهارات نخست وزیر محبوب امام موجب انفعال لباس شخصی ها و پراکندگی آنها شد.

خبرنگار” کلمه” بدون آنکه خود را معرفی کند به صورت یک فرد عادی به یکی از این موتور سواران نزدیک شد و علت این کارشان را جویا شد که این فرد گفت:ما مامور هستیم که جلوی تردد موسوی را بگیریم.

در حالی که موتورسواران همچنان در اطراف فرهنگستان حضور داشته و به صورت پراکنده مانور می دادند محافظان نخست وزیر محبوب امام با اصرار، ایشان را به داخل فرهنگستان بر گرداندند.

پیش از این در روز ۱۳ آبان نیز زمانیکه مهندس موسوی قصد خروج از فرهنگستان و حضور در راهپیمایی آن روز را داشت عده ای با تجمع در مقابل پارکینگ فرهنگستان راه را بر ایشان بسته و اجازه خروج ندادند.

لازم به ذکر است روز گذشته نیز عده ای که خود را خواهران بسیجی معرفی کرده بودن به تعقیب دکتر زهرا رهنورد در دانشگاه تهران پرداختند که در نهایت زمانیکه حراست دانشگاه در حال بیرون بردن خانم رهنورد از دانشگاه بود با تعقیب خودرو حراست دانشگاه در میانه خیابان وصال گاز فلفل را از فاصله ۲۰ تا ۲۵ سانتی بر صورت رهنورد پاشیدند که منجر به تنگی نفس و نابینایی موقتش شد. در آن لحظه اهالی و مغازه دارهای اطراف هرکدام به نحوی نسبت به نجات او اقدام کردند.